خدا در مغز
چهارده راهبه، وابسته به راهبان کرملی، که تجلی عیسی مسیح را در خود تجربه کرده بودند را به بیمارستان مغز و اعصاب بورگارد مونتریال آورده تا از مغز آنان بوسیله دستگاه کت اسکن ، عکس برداری کرده و بیابند که آیا در مغز، مرکزی بنام خدا وجود دارد یا خیر؟
تسخیر و تفحص روحانیت، به مبدا پیدایش انسان بر میگردد. اما اکنون جایگاه تازه ای برای جستجوی آن یافت شده است، مغز.
دستگاه های مدرن علوم نرون شناسی مانند کت اسکن، سعی بر این دارند تا دریابند که در مغز افراد به خلسه فرو رفته، چه می گذرد؟
تلاش برای پیدا نمودن رابطه بین نرون ها و مذهب مبحث جدیدی است که به آن «علوم نرو روحانی یا نرو دین شناسی» می گویند.
این مبحث نه تنها می تواند رابطه بین علوم و دین را محکم سازد بلکه می تواند به افرادی که چنین احساسی را ندارند و یا نمی توانند در زمانی که می خواهند به آن دست یابند، کمک کند تا بتوانند به چنین احساسی دست یافته و زندگی با نشاط تری داشته باشند.
دانشمندان دیر زمانی است فرض را بر این گذاشته اند که دین به نقطه خاصی از مغز مرتبط است.
در سال 1892 کتابی انتشار یافت به نام بیماری های فکری ، که در آن راجع به رابطه بیماری صرع و گرایش دینی بحث شده است.
نزدیک به یک قرن بعد، در سال 1975، نرون شناس بیمارستان «وترن بوستون»، نورمن گشویند، دریافت کسانی که صرع آنها مربوط به نرمه گیجگاهی (قسمت اعظم مغز بالای گوش) است دارای تجربه های عمیق مذهبی هستند.
دیوید بر ، روانپزشک دانشگاه وندربلت نیز فرض را بر این نهاده که طوفان الکتریکی در قسمت نرمه گیجگاهی رابطه مستقیم با تجربیات دینی افراد دارد.
برای تحقیق در این فرضیه، «ویلایانور اس راماچانداران» از دانشگاه کالیفرنیا، از بیمارانش که دارای صرع مربوط به نرمه گیجگاهی بودن خواست تا به نواری که ترکیبی از لغات جنسی، دینی و طبیعی بود گوش فرا داده و هم زمان جریان الکتریسیته در پوست آنها را که در اثر واکنش های احساسی به آنان دست میداد و به آن «واکنش گالوانیک پوستی» گفته می شود ، اندازه گرفت.
وی در کتابش به نام «شبح فکر» نوشت که لغات دینی مانند «خدا» احساسات عمیقی را در چنین بیمارانی القا می کند. او اضافه کرد که بیماران صرع نرمه گیجگاهی میل باطنی شدیدی به دین دارند.
نکته کلیدی فرضیه راماچانداران ممکن است لیمبیک سیستم باشد که شامل قسمت داخلی مغز است و کنترل احساسات و حافظه احساسی مانند آمیگدالا و هیپوتالاموس را در بر دارد.
فعالیت های الکتریکی صرع ، با استحکام نمودن رابطه بین نرمه گیجگاهی و مرکز احساسی، ممکن است احساس دینی را در بیمار بر انگیزد.
برای پایان بخشیدن به فرضیه دخالت نرمه گیجگاهی در دین، میشل پرسینگر از دانشگاه لورنشین اونتاریو دنبال راهی می گشت تا بتواند نرمه گیجگاهی را بوسیله محرکه های الکتریکی تحریک کند.
بنابراین او «کلاه خود خدا» را ساخت تا بتواند قسمت های خاصی از مغز را بوسیله آن تحریک نماید.
بعد از چند دهه تحقیق و آزمایش بر روی صد ها نفر دکتر پرسینگر نتیجه گرفت که در زمان تحریک های الکتریکی بوسیله کلاه اختراعی خود، اشخاص احساس می کردند که روحی در اتاق حضور دارد و یا احساس عمیق یکی شدن با گیتی به آنها دست داده که حقایق دنیوی را برای آنان فاش می ساخت.
این اشخاص درعرض سه دقیقه که تحت تاثیر محرک های الکتریکی مغزی بودند، این احساسات خود را نسبت به فرهنگ و دین خود تفسیر می نمودند:
مانند حضور خداوند، بودا ، شخص نیکخواه و یا عجایب گیتی.
پرسینگر نتیجه گرفت که پایه و اساس تجربیات دینی بر اثر بی قاعده بودن الکتریسیته مغزی انسان است.
او اظهار کرد که دین توانسته است پشت قوی ترین ها را به خاک بمالد برای مثال پل مقدس، موسی، محمد و بودا پایه های چنین خصوصیات نرونی بوده اند.
وی در کتاب خود می نویسد که مفهوم عمومی چنین تجربیاتی بسیار زیبا و لذت بخش است.
(البته باید به عرض خوانندگان برسانم : آزمایشات دکتر پرسینگر در زمان اوج آزمایشات سازمان سیا در مورد کنترل فکر صورت گرفت و دکتر پرسینگر یکی از پزشکانی بود که خدمت به سازمان سیا را در اولویت های پزشکی خود قرار داد، رضا)
هر چند دانشمندان سوئدی با 2005 بار آزمایش که با کلاه اختراعی پرسینگر انجام دادند نتوانستند به تجربیات او دست پیدا کنند ولی هم چنان پزشکان به رابطه نرمه گیجگاهی و مذهب اعتقاد دارند.
آنان نتیجه می گیرند که در زبانها ، دین ها و فرهنگ های مختلف، اشخاص با قسمت های مختلف مغزشان به حالت روحانیت دست پیدا کنند.
در حقیقت، دکتر نیوبرگ و همکارانش بجای آنکه حالت روحانی را در اشخاص القا کند، توانستند با تزریق ایزتوپ های رادیو اکتیو به بودایی هایی که به حالت خلسه فرو می رفتند از مغز آنان عکس برداری نمایند.
وی در مقاله سال 2001 خود نوشت، زمانی که آنان به حالت خلسه فرو می روند ، فعالیت جداره نرمه مغزی در قسمت پسین و بالای سر بشدت کاهش یافته و در عوض در لایه راست جلوی مغز که در پشت پیشانی سر واقع است افزایش می یابد. چون قسمت پسین و بالای مغز برای هدایت، جهت و فاصله یابی به کار گرفته می شود، بنابراین پزشکان اعصاب حدس می زنند در زمان کم کاری این قسمت حس فاصله یابی فرد از دست رفته و توهم با جهان اطراف خود یکی شدن، به او دست می دهد. اما در حالت دیگر باید توجه داشت که قسمت برنامه ریزی ، تمرکز و دیکر مسئولیت های مربوط به لایه جلوی مغز بسیار فعال است، بنابراین می توان نتیجه گرفت که برای تمرکز بر افکار ، چنین شرایطی لازم است.
ریچارد جی دیویدسون و همکارانش از دانشگاه ویکانسن-مدیسون که از صدها بودایان سراسر جهان با «ام ار آی » عکس برداری نموده و نتایج آنان را تایید نمودند.
به علت تفاوت الکترومغناطیس خون دارای اکسیژن با خون اکسیژن از دست داده ، توانستند دریابند که کدام از قسمت مغز در هر عمل خاص، دارای فعالیت بیشتری است.
تیم دیویدسون دریافت که بودایی های در خلسه فرو رفته ، قسمت چپ لایه جلو مغز آنان فعال است. کسانی که تجربه بیشتر در فرو رفتن به خلسه داشتند فعالیت مغزی آنان کمتر از کسانی بود که به تاره گی ، خلسه را تجربه می کردند. برای آن بود که با تجربه ها به سرعت می توانستند به چنین حالتی دست یابند.
در تحقیقات بیشتری که به عمل آمد ، نیوبرگ و همکارانش در سال 2003 به نتیجه مشابه ای دست یافتند که در افراد و فرقه های مختلف، از نفاط مختلف مغز برای فرو رفتن به خلسه استفاده می شود.
زمانی که وی از مغز راهبان فرقه فرانسیس مقدس تصویربرداری می کرد، الگویی که بدست آمد به نوع پدیده روحانی آنان مربوط می شد که یک احساس نزدیکی به خدا بود.
همان احساسی که راهبان بیورگارد توصیف می کردند.
وی می گوید: ما هرچه بیشتر در مورد ادیان تحقیق کنیم بیشتر می توانیم در مورد تاثیر آن بر مغز آشنا شویم.
ما می خواهیم آزمایشات خود را بر روی مسلمانان و یهودیان و دیگر مسیحیان و بودایان بسط دهیم.
نیوبرگ و همکارانش الگوی فعالیت مغزی جدیدی را در زمانی که پنج خانم به شدت در حال ذکر گفتن بودند و ذکر آنان قابل فهم نبود، کشف کردند.
محققان در سال 2006 اعلام کردند که قسمت جلوی نرمه مغز در این حالت نسبت به پنج خانمی که فقط سرود می خواندند، غیر فعال می شود (همان قسمت مغز که کنترل واکنش ها را در اختیار دارد)، و نتیجه گرفتند فعالیت کم این قسمت مغز لازمه ظهور چنین فوران گفتاری است.